ایرانیت (زبان فارسی بعنوان زبان رسمی و ملی)" باتلاغیندا ایلیشیب قالانلاری باشا سالماق


اؤز تورکلوکلرینی "ایرانیت" آنلاییشی ایله ایضاح ائتمگه چالیشانلار زمان و مکانی درک ائتمکدن عاجیز ساییلارلار. اونلارا گؤره کئچمیش مین ایلده ایران ممالیکی محروسه سینه تورکلر حاکیم اولدوقلاری اوچون، ایران تورک مملکتی و ایرانیت دئدیکده تورکلوک ده اونون بیر آیریلماز پارچاسی ساییلار. بو اساسدا ایران آنلاییشی تورک آنلاییشی ایله مساوی اولمالیدیر. بو نئجه بیر آنلاییش ایمیش، اصغر فردی نین عباس زریاب (بقالزاده خوئی) و اونون سیدحسن تقی زاده-دن تعریف ائتدیگی خاطره لردن درک ائتمگه چالیشاق.
اصغر فردی تهرانا گئتدیکدن، اورادا فارسلیغا خدمته باشلادیقدان سونرا، نئجه فارس مدنیت راسیستلیگی محفللرینه قاتیلدیغی اوزره بیلگی وئرمگه چالیشمیش، اؤز دیلیندن اوخویوروق:

"مقرر شد نمايشگاه بين‌المللي كتاب طهران هر سال به نامي خاصيت يابد و نخستين سال به «زبان ‏فارسي، ميراث مشترك ما» موسوم شد. به همان مناسبت دربارة فرهنگ و لهجات و تاريخ و ‏موسيقار و جغرافياي قلمروي زبان فارسي يك آلبوم صوتي ذيل عنوان مربوط تدارك كردم. ‏سحرگاهان دوشنبه‌ها در محل اشتغالم جلساتي با حضور علماء و مشاهير حوزه‌هاي تاريخ به رياست ‏وزير دانشمندي برگذار مي‌كرديم. چند آلبوم نوار موسوم به «زين قند پارسي» را نيز به رسم هديه ‏مر (تعداد) اعضاء آن جلسه را با خود برده بودم. يكي را نيز به فاضل ارجمند دكتر عباس زرياب خوئي ‏تقديم كردم. جلسه كه تمام شد به اطاق خود در مجاورت همان سالن رفتم و به امور محوله مشغول ‏شدم. ناگاه همكار دفتري در را گشود و گفت آقاي زرياب مي‌خواهد تو را ببيند. برخاستم و به ‏پيشبازش رفتم و به اطاقم رهنمونش شدم. لبخندي رندانه بر سيمايش منقش بود. تا دقائقي همان ‏لبخند بر دهانش دوام داشت. جلوس كرد و سر صحبت گشود. ‏آن روز ميلاد بود. آن روز مقرر و قسمتم بود كه راز سر به مهر سالياني مكشوف شود. ‏آقاي زرياب گفت: اين فارسي‌ستائي با شير بر رگان ما آذربايجانيان سيال شده و با جان برون شود. ‏حمدًلله كه در شما هم اين شيدائي را هويدا مي‌بينم. شنيدم تازه به طهران مهاجرت كرده‌ايد. از ‏همان جلسة نخست .... تا از دوستان شنيدم كه دست‌پروردة سيمرغان تبريزيد و دانستم كه ‏خوب تربيت شده و باليده و برآمده‌ايد. شكراً شكرا كه سلسلة فضيلت اگر در همة ايران گسسته، ‏هنوز در تبريز بر دوام است و تبريز همچنان كانون علمانيت را مشتعل نگهداشته است. آذربايجان ‏نيز يعني همين. مگر آخرين آتشگاه بيدار ايران هم در آذربايجان نبود كه وقتي در همة بلاد ‏خاموشي گرائيد آذربايجانيان با روغن جانشان آن را برافروخته نگاه داشتند. (اما همچنان لبخند ‏رندانة مائل به ريشخند بر صورتش استوار و پايدار بود) اين اهتمام قلندرانة شما (اشاره به آلبوم نوار ‏نگهداشته در دستش) نشان هوشمندي شماست. من به فراست شما نبودم و مرحوم تقي‌زاده ‏هشيارم كرد. اينك من آمده‌ام كه دين خود را ـ كه استاد بر گردن من نهاد ـ با انتقال به شما ادا ‏كنم: ‏

در نخستين سالي كه از خوي براي ادامة تحصيل به دانشسراي عالي طهران آمدم روزي مرحوم ‏آقاي تقي‌زاده موضوعي معين فرمودند كه حول آن در كلاس خطابه‌ ايراد كنيم. من گويا به بلاغتي ‏مقبول و فصاحتي مشمول نطق كردم كه استاد را خوش آمد. بعد از كلاس مرا به اطاقشان ‏فراخواندند و نامم را پرسيدند. گفتم عباس بقال‌زادة خوئي هستم. استاد تبسمي كردند و گفتند ‏نخستين تدبير اينكه نام فاميلت را عوض كني. گفتم چه امر مي‌فرمائيد؟ كتاب مثنوي مولوي طبع ‏كلكته روي ميزشان بود و دستي بر جلدش كشيدند و گفتند «صلاح‌الدين زركوب» ... بله ... به‌به ... ‏مبارك است ... مثلاً بگذار زرياب. پس از چندي كه سجل جديدم را براي اينكه تبرك فرمايند به ‏پيشگاهشان بردم مرا نشاندند و فرمودند آقاي زرياب اين استعدادي كه داري به‌شرطي شكوفا ‏مي‌شود و به مراتبي كه اهليتش را داري نائل مي‌شوي كه از جانبي تحت‌الحمايه قرار گيري. اگر ‏پدرت و نياكانت از وجوه اعيان مي‌بود كه از آن طريق و الاّ بايد از خانداني اشراف زوجه‌اي اختيار ‏كني و اين انتساب سبب‌ساز تعالي‌ات گردد و اگر اين نيز تحصيل نشود بايد به لجنه‌اي مقتدر ‏بپيوندي. آيا مائل هستي؟ ‏

بعد ادامه دادند: مثلاً از همين‌جا مستقيم به دانشگاه طهران منتقل شوي و به سفارتي يا به كرسي ‏استادي گمارده شوي و يا مجله‌اي و انستيتوئي در اختيارت گذارده شود و از اين دست معالي را ‏نصيبة بخت خود كني. و الا پسرم بدان كه فضيلت تنها كافي نيست. ‏ايشان با مشاهدة موافقت و اشتياقم كارتي از جيبشان دراوردند و پشتش نوشتند «لژ ... » و يك ‏نشاني هم ذيلش ... و به من دادند و گفتند روز پنجشنبه ساعت 4 در اين محل حاضر باش و اين ‏كارت را به فلان بده، من‌هم پيش‌تر مذاكره و اشارتي مي‌كنم. ‏اينك من همة مكتسبات اجتماعي خود را مديون همان لطف و نوازش معظم‌له هستم. پيداست كه ‏شما هم اهل مدارج اعلا هستيد و شايسته است كه مورد حمايت هاي جدي قرار بگيريد و البته كه ‏هر حمايتي اسباب و دلائلي بايد داشته باشد"[1]. ‏

عباس زریاب  (بقالزاده) خویی سیدحسن تقیزاده-دن ائشیتدیکلری خاطره نی اصغر فردی ذاتا نقل ائتمیش. اصغر فردی ایسه، حیاتی نین سون گونلرینده سیدحسن تقی زاده اوزره ائیشتدیگی خاطره نی  قیسا دا اولسا، قلمه آلمیش. باشقا فارس مدنیت راسیستلرینه عبرت اولسون دئیه او خاطره نی سیدحسن تقی زاده نین دیلیندن ائشیدیریک:

"عباس زریاب گفت: ‏‏«روزي در زمستان 48 آخرين روزهاي حيات مرحوم تقي‌زاده براي عيادت مشرف شده بودم ايشان ‏گفتند بعد از مشروطه كه به طهران آمديم براي انجذاب و قبول خاطر مركزيان ناگزير شديم تا ‏حساب خود را از ستارخان و مشروطه‌طلبان تبريز منفك كنيم. زير و روي افكار ما را مي‌كاويدند تا ‏ببينند مثلاً تعلق خاطري حتي ناچيز به شيخ محمد خياباني داريم يا نه. همة دوستان و ‏هم دوره‌اي‌ها اين اجبار را احساس كردند. نخستين گام براي اثبات برادري با اخوان نويافته و ‏نوبرآمده ترك كسوت سيادت بود. ميرزا اسداله ممقاني و ميرزا علي هيئت و ميرزاباقر طليعه و سيد ‏احمد كسروي ديگران يكايك به ترك لباس و حلق لحيه ناگزير شديم. يكي را داور به وعدة ‏مستشاري و قضاوت به ترك لباس برانگيخت و ديگري را تيمورتاش و آن يكي را خود رضاشاه و ... ‏روزي به يكي از رفقاي ما گفته بود آقا اگر درزي سراغ نداريد ما بسپاريم برايتان كت و شلوار ‏بدوزند. نه‌تنها مدارج مستوجب و مستحق از ما بدور بود، بلكه راه معيشت نيز تنگ آمده بود و ‏نمي‌توانستيم كراية منزل تأديه كنيم. براي افتتاح دفترخانه و محاضر و يا اشتغال در عدليه و ماليه و ‏ديگر ادارات يك يك ناگزير از ترك لباس شديم. ‏همينطور با درآوردن كسوت پشت كسوت و درآمدن به اين شكل و آن شكل به جائي رسيديم كه ‏ديگر هيچكداممان با اصلمان مطابقت كه لا، بل مشابهتي هم نمي‌داشتيم. ما پيشنمازان و ‏پيشنماززاده‌گان و وعاظ ديروز متكلمين به السنة فرنگي و فكل و پاپيون‌بسته و مزاوجت با نسوان ‏عيسوي امروز شديم. كم كمك راه ترقياتي كه حقمان بود به رويمان گشوده مي‌شد اما همچنان ‏اشارات سوالي بر پيشاني‌مان آويخته بود كه آن ديگر لباس نبود كه بركَنيم و آن زبانمان بود. ما ‏تُرك بوديم. براي پيراستن از اين عيب و نقيصة جبلي و سرشتي بايد سعي بسياري مي‌كرديم. به ‏آساني بر زمين نهادن عبا و عمامه نبود. مشق تصحيح لهجه مي‌كرديم. تا ديروز فارسيان مشق لهجة تركي در تكلم فارسي مي‌كردند و امروز ‏رسم دگرگون شده بود و ما بايد به همان سياقي كه سال‌ها براي اداء خرج ضاد و صاد و ذال ‏كوشيده بوديم و چوب فلك خورده بوديم، امروزه براي تصحيح مخرج قاف به فلك زمانه بسته ‏مي‌شديم تا به جاي قندخواري به گندخواري نيافتيم. ماحصل اين‌كه روزي چشم گشوديم و ديدم ‏براي اثبات ايرانيت خودمان آنچنان تند تاخته‌ايم كه از آن سوي بام كله‌معلق افتاده‌ايم. ديگر منكر ‏زبان مادري و فرهنگ و ادبيات و شعر و تاريخ و عادات و آداب آمده‌ايم. ديگر عارمان مي‌آيد كه ‏كسي تُرك‌مان بخواند و حتي بداند. آيا همة اين مساعي بر و ثمر داد؟ فاجعه در اين منزل است! لا! ‏بل خسرالدنيا و الاخره شديم. تا يك نغمة مخالف خوانديم مغلوب شديم و به تركتازي متهم ‏گشتيم. همة ملكوكات را زدوديم الا اين يك لكة ترك بودن. هرگز ما را غير ترك نپذيرفتند. هرچه ‏كرديم باز بيگانه مانديم. چندي پيش به منزل استادانم در تبريز رفتم و از همان درگاه تا مصطبة ‏استادم گريستم و اين گرية ندامت و شرمناكي از روح آنها بود. شرم از روح مادر و زادبوم. شرم از ‏اينكه همه چيز را باختيم و عاقبت مطرود و رجيم مانديم.» (نقل مضمون)‏. آقاي زرياب گفت: «اميدوارم درس تمام آيندة عمرت را از اين صحبت ساعتي گرفته باشي.»‏

والله گرفتم مولانا!. والله رنج و حرمان و زخم همة اسلافم را فهميدم. اينك درد جراحت نشسته بر ‏گُردة همة استادان ديده و ناديده‌ام را بر شانه‌هايم احساس مي‌كنم. ‏من مدارجي بر حود قائلم و هرگز و به هيچ قيمتي از اين مدارج عدول نخواهم كرد و اين مراتب را ‏بر هم نخواهم زد. بگذار پذيرفته نشوم. بگذار مراتب تعالي و ترقي را طي نكنم. بگذار شخص ‏‏«پروژه‌هاي اشتهار» برگزيده نشوم و رويم سرمايه ها نخوابانند. بگذار امروز و حتي فرداي مؤبد ‏گمنام و ناكام و ورشكسته بمانم، اما سرشكسته‌گي آن‌سوي عمر را بر سينه نكشم. ‏اگر تا ديروز همة آن خائنين هم شهري و همزبانم را لعن و نفرين كرده‌ام، امروز بر آن جهالت ‏جواني‌ام نفرين مي‌كنم و از روح منيع تك تكشان طلب غفران مي‌كنم. آنها شهداء تاريخ نزديك اين ‏دورة سنگين و ننگين اجتماعي ايرانند"[2].

اوسته گؤروندوگو کیمی اصغر فردی گئنه ده فارس ایستعمارچیلیغینا برائت قازاندیرانلار قارشیسیندا کئچمیشده ائله بیل جهالت عملینه مرتکب اولموش، عذر ایستمگه و اونلارین یازیلی تورک دیلی بیلینجی و شعوروندان یوخسول اولدوقلارینی درک ائتمه یه رک سیدحسن تقی زاده و عباس زریاب خویی  فارسلیغی بیر میلی کیملیک قلمه آلدیقلاری اوچون، اونلاری بتلشدیرمگه چالیشار. بو عمل اصلینده عذر ایستمک دئییل، بیر توپلوم و جامعه نین اوخوموش کسیمینی آزدیرماق مقصدینه خدمت ائدن بیر یاناشما ساییلار. ساده سؤزله دئییلرسه، اصغر فردی نین سیاسی و اجتماعی مسئله لره بئله یاناشماسی ساده جه  عوامفریبلیک ساییلار.

اصغر فردی آذربایجان تورکلوگوندن اولموش فارس مدنیت راسیستلرینی کؤلگه-ده ساخلاماق و آذربایجان تورکلوگونه دوغرو و دوزگون یولو تاپماغا مانع اولماغی اؤزونه هدف سئچدیگی اوچون محمود افشار یزدی و اونون اوغلو ایرج افشارلاری اورتایا دیکتمگه چالیشار، اوخویوروق:

 

"... اين ناتركان به جلد تركان مي‌خلند تا چنان گماني را در فكرت ‏كافة تركان بيافرينند كه خود تركان بر خلاف خود خروج مي‌كنند. مثلاً در محمود يزدي كه پيش ‏از قانون سجلات بر همين بيماري ضدتركي مبتلا بود مصراً ريشه و پيشنة خود را به افشار برده و ‏قسم و آيه خورده كه از افشاران ارومي‌ مهاجر به يزد است و طرفه‌تر آن‌كه عمري در حُمق و بُله ‏غيرترك بودن ايل جليل افشار عداوت و جهالت ورزيده است. اين ياوه ديگر از آن مدعيات مضحك ‏است كه گوئي شب را سفيد مي‌داني و روز را سياه مي‌خواني. يعني واقعاً حتي مدخل لغتنامه‌ها را ‏هم نخوانده‌اند كه «اووشار» افشار «بوي» (ايل) منسوب به ييلدیزخان از پسران شش‌گانة اغوزخان ‏مي‌باشد؟ انكشف كه قصد اين‌ها از چنين فن و فتن پيچيده اين است كه بگويند: هاً بنگريد كه ‏دشمنان تركان همين خود تركانند و از جمله منِ محمود افشار و يا ايرج افشار"[3]. ‏

اوسته گؤروندوگو کیمی اؤز ملی کیملیگینی درک ائتمیش تورکچو کیمی چیخیش ائتمه سینه  باخمایاراق "تورکلوک (تورک اولماق)" باخیمیندان آخساقلیغی وار. بو دوغرولتودا اوخویوروق:

"چرا دوست داشتن ايران و زبان فارسي را گره بند دشمني با تركي و تركان مي‌دانستند و مي‌دانند؟ ‏چرا نمي‌فهمند كه مي‌توان مانند هزار سال پيش و هزارسال پيشينيان هم ترك بود و هم در راه ‏اعتلاء و صيانت ايران زيست و مرد. مي‌توان تركي را و فارسي را و ايران را و اسلام را و زبان و ادب و ‏فرهنگ عرب را به ‌يكجا دوست داشت. انسان مسلمان ايراني ترك بود. هزاران نقاش و خطاط و ‏نويسنده و فيلسوف و فقيه و شاعر و شاه و سردار ترك ايراني. ‏و برعكس. چرا روية ديگر همين سكة بيماري يعني تركان نو برآمده در واكنش به اين ياوه‌بافان، ‏چگونه تركي‌دوستي را در بند خصومت با فارسي مي‌انگارند؟ مگر ما ايران را با نظر آنها دوست ‏مي‌داريم و عشق ميهني و ملي‌مان با دسته‌كوك آنها تنظيم مي‌شود كه در اثر و پاسخ نفرت آنها ما ‏هم بر ميهن و مليت خود نفرت بپروريم؟ (البته شهادت مي‌دهم كه چنين كساني هرگز نبوده‌اند و ‏درامده اين دودهه اخيرند و بي‌شك در واكنش ستم صدسالة بيماران مذكور.)"[4].

اوسته گؤروندوگو کیمی اصغر فردی "ایرانیت" دئیه فارسلیغی اؤزونه ملی کیملیک دئیه کئچمیش سلفلری کیمی ایران آدینی یئدک چکمگه چالیشار. اصغر فردی نین سلفی سیدحسن تقی زاده ذات سیدمحمدحسین شهریار ایله ائتدیگی گؤروشونده عؤمرونون سون زامانلاریندا ملی کیملیک باخیمیندان فارسلیغا بیله بیله تپیندیگینی، تورکلوگه اؤزگه و بیگانه موناسبت بسله یه رک بو مسئله نی اؤزلرینه نقاب ائتدیکلری اوزره سیدمحمد حسین شهریارا بیلگی و معلومات وئرمیش، اوخویوروق:

"سیدحسن تقی زاده‏: آقاي شهريار مي‌داني چرا در جايي زنده‌گي مي‌كنم كه روزنامة صبح ‏ديروز عصر امروز به دستم مي‌رسد؟ - منظورش منزل مسکونی فعلی بعيد از شهر بود -. براي اينكه عمري در جهت سياست حاكم چنان تند ‏تاختم كه تركتازي‌ام را نقابي بكشم و گمان كردم كه كشيدم اما عاقبت كه ديگر همة شيرم را با ‏آبرويم دوشيدند ديدم كه بر سر خانه اولم نشاندند"[5].

سیدحسن تقی زاده نین اؤز دئدیگینه اساسا، تورک و عرب  کؤکنلی اولدوغونا نقاب و پرده چکمک اوچون فارس حاکیمیتی سیاستینه خوشخدمتلیک ائتمیش و بو ایشده باشاریلی اولدوغونو خیال ائتدیگینه باخمایاراق فارس حؤکومتی اوندان تمام و کمال فایدالاندیقدان و اونو تورک آیدینلاری آراسیندا آبروسوزلاشدیقدان و دگرسیز ائتدیکدن سونرا، اونو بیر دگرسیز بیر شئی کیمی اوزاغا آتمیش.

بو نقل ائتمه نی اصغر فردی باشا دوشمدیگی اوچون، اونو شهریار بیر داها ایضاح ائتمه لی اولموش. اصغر فردیدن بو دوغرولتودا ائشیدیریک:

"من معناي اين استعارات را نفهميدم. استاد از نگاه‌هاي حيرانم فهميد كه بايد بازتر كند. گفت:‏ ‏«منظور آقا از استعمال عبارت «تركتازي» هم ترك بودن و هم عرب بودن يعني سيادتش بود. چون ‏آقاي تقي‌زاده علي‌رغم اين‌كه زوجه‌اي آلماني اختيار كرده بود و ترك لباس عالمان دين گفته بود، ‏باز همواره بر نماز و روزه و فرائضش عامل و مستقيم بود. علي‌رغم اينکه در قوام تفكرات ‏باستان‌گرائي قلم و قدم زده بود، اما با فرهنگ و مدنيت عرب و اسلاميت سر ستيزه و دشمني ‏نداشت. از ديگرسو علي‌رغم قلم‌زني و سعي در اعتلاء فرهنگ فارسي، هم‌چنان لهجة تركي‌اش را در ‏تكلم به فارسي حفظش كرده بود و با تركان و همشهريانش به تركي سخن مي‌گفت، در حالي‌كه ‏همين چند نكته جرم قابل آمرزشي نبودند. روزي رشيد ياسمي در منزل ما با بديع‌الزمان كردستاني ‏به كردي صحبت كردند من هم كه ديدم چنين است با اسماعيل‌آقا اميرخيزي به تركي سخن گفتم ‏ناگاه ...(رشید یاسمی) بر آشفت و گفت لطفاً گوش و هوشمان را با اين زبان چنگيزي ميازاريد"[6].

محمدحسین شهریار ایضاح ائتدیگی کیمی بو ذاتلار بیله بیله تورکلوگه کورک چئیویرمیشلر. بوگون جمهوری ایسلامی آدینا فارس حاکیمیت پستلاریندا اولانلارین دا بیر چوخو ملی ظولومون و یازیلمیش قانونلارین عمل اولمادیغینی بیله بیله اؤز شخصی چیخارلاری اوچون، "ناعلاج" دئیه فارسلیق سیاستینه تمکین ائدرلر. سیدحسن تقی زاده ایران سنا مجلیسی نین باشقانی اولدوغو اوزره ده سید محمدحسین شهریارا بیر اولایی (اتفاقی) آنلاتمیش. اونون آنلاتدیغینا گؤره بو اولای ایران سنا مجلیسیندکی سیاسیتچیلر طرفیندن یاخشی قارشیلانمامیش، اوخویوروق:

"وقتي مجلس سنا به من واگذار شد لايحه‌اي تنظيم كردم كه به جاي باستان‌گرائي مجهول و دست ‏و پا زدن‌هاي "پيرنيا"وار براي بستن همة تمدن‌ها به دنبالچة ايران قديم و موهوماتي از اين دست، ‏عالمانه‌ترين شيوه و همچنين نحو موجه در ميان مستشرقين فرنگي هم توجه و تمركز به دورة ‏اسلامي تاريخ ايران است؛ ديگر پيشنهاد اين بود كه براي تحكيم و عينيت‌بخشودن به وفاق ملي ‏خوشتر آن است كه مقرر كنيم هر ايراني به يك زبان غير فارسي نيز آشنا گردد. ما تركي‌زبانان ‏همواره از ديگر هم‌ميهنانمان يك درجة فهم و درك بيشتري برخورداريم چون يك زبان بيشتري ‏مي‌دانيم. همة مجلس محترمانه و همهمه‌وار عليه من شوريدند و طومارها نوشتند و به شاه بردند تا ‏چنين شد كه مي‌بيني و بعد از اينهمه خدمت چون قطرة اشكي از چشم روزگار افتادم"[7].‏

سیدحسن تقی زاده اؤزونو محمدحسین شهریارین یانیندا فارسلیغا قاپیلدیغی اوچون عذرلو سایدیرماسینا باخمایاراق فارس تاریخچیلری اونو "بیر عؤمورده اوچ یاشاییش یاشامیش" سارسیلماز بیر سیاستچی دئیه قلمه آلمیشلار. بو دوغرولتودا اوخویوروق:


 "از سال 1328 که تقي زاده سناتور شد تا 1348 که با جهان خاکي وداع کرد در همه امور، امّا بويژه در سياست، حاشيه نشيني بيش نبود، با اين که همچنان در مجلس سنا (گاهي حتي در مقام رئيس آن) باقي ماند؛ و با اين که در سال 1328 تازه هفتاد و دوسالش شده بود؛ و با اين که در نود و دو سالگي مرد. گويي عقل و حکمتِ تقي زاده سوّم ديگر جايي براي عشق و احساسات سياسي نگذاشته بود. اين حسن که تقي زاده باشد البته يک نفر بيشتر نبود. و نه فقط به معناي بديهي و طبيعي کلمه، که يک تَن سه تَن نمي شود، بلکه حتي به معناي استعاريِ آن. يعني ريشه هاي تقي زاده سوّم را در تقي زاده دوّم، و ريشه هاي اين هر دو تقي زاده را در تقي زاده اوّل به آساني مي توان ديد. تقي زاده هيچوقت عوض نشد و هيچگاه رنگ عوض نکرد. او از ابتدا درک سياسيِ پيشرفته اي داشت که با گذشت زمان و انباشت تجربه رشد کرد و بالاخره کار اين رشد و نموِ کيفي و معنوي به جايي رسيد که در ميان بيشتر هموطنان خود، از هر گروه و دسته و طبقه اي، غريب و بي همزبان شد. و غريب و بي همزبان مرد".[8]

اوسته گؤروندوگو کیمی تقی زاده 72 یاشیندا سناتور اولموش و یاش ایجابی امکلیگه آیریلماسینا باخمیاراق سنا مجلیسیندهاؤز  عضولوگونو سوردورموش، معاشینی آلمیش و فارسلیغا دا ثابیت قدم قالاراق سیاسی دوشونجه لرینده ده هر هانکی بیر دگیشیکلیک ائتمه میش. اصغر فردی سید محمد حسین شهریار آدینا نقل ائتدیگی ایفاده لر (تورک دیلی نین اوخوماسینا داییر ادعا) ده او زامانکی فارس مطبوعاتیندا یاییلمامیش. داها آرتیق قضاوت اوخوجولارا بوراخیلار.

 

"ایرانیت" دئیه فارسلیق اساسیندا تربیت اولموش و فارسلیق محفللرینه یول تاپمیشلار اؤز شخصی منافعلری اوچون تورکلوک ایله باریشماز مقامدا یئر آلارلار. دئمک، مسئله فقط دیکتاتورلوق ایله ایضاح اولوناجاق دئییل، فارسلیق اساسیندا بیر دوشونجه سایاغی بو انسانلارین ذهنیتلرینه حاکیم ساییلار. فارس دؤلتچیلیگی ده فارس راسیستلیگینه اساسلانار. محمود افشار یزدی اؤزو ده "غیر متمرکز بیر سیستیم"ین ایران اوچون خئیرلی اولاجاغینی باشا دوشمه سینه باخمایاراق "متمرکز حاکیمیت سیستیمی"نین فارس اولمایان ملی توپلوملاری فارسلیقدا اریتمک اوچون واجیب اولدوغونو وورقولامیش و بو دوغرولتودا اصرار دا ائتمیش، اوخویوروق:

ماده – ۸: باید در اصول ادارهء مملکت سیاستی را اتخاذ نمود که نه واسطهء تمرکز زیاد منجر به استبداد و انزجار گردد و نه به واسطهء  عدم تمرکز” زیاد موجب خودسری و هوچیگری ولایات شود. … بهترین سیاست اداری برای ایران سیستم دکنسنتراسیون است که بین سانترالیزاسیون (تمرکز) و دسانترالیزاسیون (عدم تمرکز) یا باصلاح معمول دیگر لامرکزیت میباشد. در هر حال بیان این قسمت از آن حیث لازم بود که نظر به خطراتی که از خارج و داخل متوجهء وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران است ما نمی توانیم در مملکت خود اصول عدم تمرکز را هر قدر هم به ایدآل و آرزوی آزادی نزدیکتر است، تبلیغ نمائیم.."[9]

محمود افشار یزدی نین فارس حؤکومتینه ائتدیگی تکلیف حاکیمیتچیلیک و اداره چیلیک سیستیمی دئیه استاندارلیق و فرماندارلیق اساسیندا کئچمیش یوز ایلده ایران ممالیکی محروسه سی اوزره حیاتا کئچمیش و کئچر. بئله لیکله فارس حؤکومتی نین مسئول مقاملاری اؤزلرینی فارس اولمایان ملی توپلوملارین ملی و مدنی ایستکلری نین قارشیسیندا مسئول تانیماز، استاندارلار و فرماندارلار دا هر هانکی بیر ائتنیک مسئله قارشیسیندا اؤزلرینی مسئول بیلمزلر. اونلار بو مسئله لر تهرانا یازیلمالی دئیه جاواب وئررلر. تهران ایسه سسسیزلیکله مسئله لرین اوستوندن آتلار وس کئچر.

سیدمحمدحسین شهریار گئنه ده اصغر فردیلره درس اولسون دئیه آنلاتمیش، اوخویوروق: "محمدحسین شهریار: مرحوم ايرج‌ميرزا در نخستين ملاقاتمان با من به تركي صحبت كرد، هفته‌اي بعد ملك‌الشعراء بهار ‏در مجلس متشكل در منزلش پيش همه گفت:- آقاي شهريار جوان بسيار خوبي‌ست و شعرهايش که ‏مي‌دانيد چنين است و چنان، اما تا به ايرج رسيد تركي‌صفتي كرد و تركانه سخن گفت. آن روز با مطيع‌الدوله حجازي از مجلس ملك خارج شديم و چون او نيز همشهري بود ‏ به تركي سخن گفتم، اما او به من نهيب زد:- اگر مي‌خواهي سري در ميان سرها برافرازي تركي صحبت نكن!!"[10]. ‏

بو اوستکی حاکیم اولموش وضعیتی نظره آلارساق، فارسلیق اساسیندا تورک، عرب توپلوملاری حقوق برابرلیگینه صاحیب اولمادان نئجه راحاتلیق حیسی ایله بیر آرادا یاشایابیلرلر؟
محمود افشار و ایرج افشار اؤلوب چورودوکلرینه باخمایاراق اصغر فردی "ایرانیت" و "فارس دیلی" مسئله سینده فارسلیق سیراسیندا یئر آلدیغی اوچون گئنه حاکیمیتچیلیک باخیمیندان فاشیستلیگین و راسیستلیگین فارسلیق اساسیندا اعمال اولدوغونا گؤز یوماراق یازمیش:

"همين بنيانگذار فاشيسم تئوريك محمود افشار يزدي و پسرش ايرج چنان تشنه به خون تركي و ‏تركان زيستند كه حتي نفرت خود را در معيشت عادي از تركان نمي‌توانستند مخفي‌ كنند. خادمان ‏پيراموني فرهنگ بودند ـ خاصه پسر ـ بدين‌معني كه خود مولد اثر و نويسنده و اديب و شاعري نبودند و فقط ‏استنساخ‌گر و مصحح و مقابله‌ساز و ناشر آثار و مخطوطات متقدمين بودند كه خود خدمتي مشكور ‏است. اما نمي‌دانم چرا اينهمه خدماتش به فرهنگ ايران را با نفرتي عميق به يكي از اركان تاريخ و معاصرت و فرهنگ ايران ملكوك كرد؛ چندان‌كه اگر از دستشان كاري بيش از اين تنفر برمي‌آمد مي‌كرد. يكي از عمده همّ و ‏غم‌هاي اين پدر و پسر گرد آوردن ضدتركان اين سوي و آن‌سوي به ‌نام ملي و ايراندوست بود كه ‏مخصوصاً مبتلايان نظير خود را از تبريز فراهم مي‌آورده و مورد اقسام حمايت‌ها قرار مي‌دادند. از ‏تكيه‌خانه‌هاي اين زمرة بيماردل لژهاي ماسوني بود كه در آن تشكل قدرتي به‌هم مي‌زدند و از ‏اخوان همفكر حمايت مي‌كردند"[11]. ‏

اوسته گؤروندوگو کیمی اصغر فردی محمود افشار یزدی و ایراج افشارلارین ضد تورک اولدوقلارینی وورقولارکن "بنیاد موقوفات محمود افشار" طرفیندن آذربایجان تورکلوگو علیهینه مجانی چاپ اولان تورک دوشمنلیگی کتابلاریندان سؤز آچماق ایستمز. اوسته لیک آدی چکیلن وقف بیر چوخ تاریخ تحریف ائدیجی اثرلری چاپ ائتدیگی اوچون، اؤز شکرانه لرینی فارس ایستعمار ائلیتینه و عامیللرینه بیلدیرمک ایستر. آذربایجان تورکلوگو علیهینه بو وقف طرفیندن مجانی چاپ اولان کتابلارین مؤلیفلریندن اؤرنک و نمونه: رضا عنایت، ناصح ناطق، منوچهر مرتضوی و سون ایللرده سجاد آیدنلو طرفیندن یازیلمیش فارس ایستعمارچیلیق ملزمه لری و سایسیز مقاله لر "زبان فارسی در آذربایجان" آدلی کتابدا ایرج افشار یزدی طرفیندن یایینلانمیش. یئری گلمیشکن اورمیه شهریندن اولموش ناصح ناطق اوزره اصغر فردی نین اؤز دیلیندن ائشیدک، اوخویوروق:

 

"ناصح ناطق

روزي از ايام تعطيلات نوروزي سال 55 كه به طهران آمده بوديم در «كتابفروشي دنيا» كتابي به‌نام ‏زبان باستان آذربايجان» را خريدم. مرحوم بؤيوك‌خان ارواني مدير آن انتشاراتي حين تسوية حساب ‏كتاب‌هاي خريداري‌شده لبخندي زد و آن را كناري گذاشت و به مردي كه در مقابل ويتريني ديگر ‏ايستاده بود نگاهي كرد و «به‌روي چشم» گفت و دانستم كه بهاي آن كتاب را حساب نكرد و با ‏ديگر متاب‌ها بست و تحويلم داد. حين تأدية وجه كتب دليل اين كارش را كه پرسيدم، دفعهً آن ‏مرد ايستاده در مقابل ويترين كتاب نزديك من آمد و پيشاني‌ام را بوسه‌اي داد و گفت آن را درآور تا ‏برايت امضا كنم. اين كتاب من است و براي تو هديه مي‌كنم. درآوردم و او امضاء كرد و نوشت: «با ‏تقديم ارادات ـ مهندس ناصح ناطق». او مؤلف كتاب بود. تشكر كردم و خواستم خارج شوم كه گفت ‏من‌هم مي‌روم. مجالي مناسب بود تا سوال بلاجوابم را از او بپرسم. در مسير بين 24 اسفند تا ‏چهارراه پهلوي با او صحبت مي‌كردم. او مردي شصت و چند ساله و خوش‌پوش بود. گفتم مي‌دانم ‏كه منظورتان از زبان باستان آذربايجان زباني جز تركي‌ست و پيش‌تر از اين چند رساله از آقايان ‏عبدالعلي كارنگ و منوچهر مرتضوي و اديب طوسي در اين موضوع خوانده‌ام. سؤالم اين‌است كه آيا ‏اين زباني كه هم‌اينك با هم به‌آن گفت‌وگو مي‌كنيم چه نام دارد؟ گفت تركي. پرسيدم آيا اين زبان ‏عيبي دارد كه به دنبال زبان گم‌شدة باستاني هستيم؟ گفت بله، اين زبان ما نيست و بر ما تحميل ‏شده است. او با شور و هيجان سخن مي‌گفت كه حكايت از باور و عقيده بر گفته‌هايش مي‌كرد. باز ‏به سؤال مافي‌الضميرم پاسخ نگرفتم چون جرأت و يا نحو طرحش را نيافتم"[12]. ‏

ناصح ناطقین اصغر فردی ذاتا ایمضالاراق تقدیم ائتدیگی کتاب دا "بنیاد موقوفات محمود افشار" طرفیندن مجانی چاپ اولموش و  انسانلارین بئیینلرینی زهرلمک اوچون تقدیم اولونار. بوگونده بونا بنزر کتابلار او جومله رضا عنایت، منوچهر مرتضوی نین آذربایجان تورکلوگو علیهینه یازدیقلاری کتابلار انسانلاری تورک دوشمنی ائتمک اوچون آدی کئچن وقف طرفیندن مجانی چاپ اولونار.

اصغر فردی فارس حؤکومتینه اسلام آدی آلتیندا خوشخدمتلیگی ائتدیگی  و  اسکورت ایله بدرقه اولدوغو اوچون، کئچمیش یوز ایلده ایران ممالیکی محروسه سینده تورکلوک و عربلیک علیهینه اولان ظولملری پهلویلر زامانینداکی تهران و اورشلیم آراسیندا اولان سیاسی ایلیشگیلر و یهود تاریخ اجماعسی نین "ایرانشهرلر" اوچون یازدیقلاری خیالی تاریخ آنلاییشلاری ایله توجیه ائتمگه و جمهوی اسلامی چتری آلتیندا اؤز پان ایرانیستلیک پوزیسیونونو قوروماغا چالیشمیش. بو دوغرولتودا اصغر فردی فارس مدنیت راسیستی ناصح ناطق و منوچهر مرتضوینی ده آذربایجان تورکلوگو علیهینه یازدیقلاری کتابلاری نظره آلاراق دؤنوک (تواب) قلمه آلاراق ایضاح وئرمگه چالیشار، اوخویوروق:

"... دليل تندتازي تركان ايراني در استفراس و انكار زبان و فرهنگ تركي در اثر بيم ‏رجم (دشنام) و رانده‌گي از سوي بيماردلان تابع سياست‌هاي برنامه‌ريزان جهود پهلوي‌ها بوده و همه گي در ‏آخر به اين نتيجه رسيده‌اند كه هر چه در دشمني تركان با خود آن مرضاء (مریضان) مسابقه هم دهند، باز گناه ‏ترك‌زاد بودنشان بخشوده نخواهد شد. ما با انابه (پشیمانی) و ندامت برخي از اين زمره آشنائي داريم.... ما بايد در مسير ايرانيت ‏خود به سياق آباء و اجداد رويم و راه شاه‌اسماعيل و شاه عباس كبير و سلاطين غيور قاجار ‏پوئيم. عقدة اين زمرة تحقيرشده در طول تاريخ سلطنت فرهنگي و سياسي و مالي تركان با هيچ ‏تلطيفي ترميم‌پذير و درمان‌شدني نيست. خطر آن‌گاه دامنگير دانشوران ترك مي‌شود كه ‏از سر مواجهه و مقابله با اين اغنام‌الله درآيند و راه خطا پويند. ايران سرزمين و ناموس ماست. ‏روستاروستايش مملوكات ما و مواريث نياكان ماست. همچنان‌ آباء ما گسترده‌ و دامانش را تا ‏دهلي پيش برده‌اند، ما نيز بايد در صيانتش از خليج فارس تا قفقاز كوشا باشيم. هم‌چنان‌كه باكري‌ها در صيانت و استعاده خوزستان در خون غلتيدند ما نيز همان سياق هزارساله را بپوئيم. اگر روزي نصيبة بختمان ‏شد كه بيرق ايران را در سرزمين‌هاي از دست هشته بكوبيم و باز سكه در هرات و دربند و تفليس و گنجه ‏زنيم، كه حبذا و نعم‌المجال، اما اگر ياراي اين سعادت رفيق نشد، باري با زهر ‏بر شور چشمان ملك و ملتمان چكانيم كه زمره‌اي در جنوب ملكمان شوراي عرب تشكيل مي‌كنند و از ‏ما دعوي جزيره در كلة پوك و پكر مي‌پرورند و زمره‌اي در شمال كه نغمة ناساز كوك مي‌كنند بر ‏سر جاي تنگشان بنشانيم كه صد و هشتاد سال كنده‌گي و دوري از دامان مام شعور ايراني را از سرشان ربوده است"[13].

 

اصغر فردی فارس حؤکومتیندن آلدیغی پست مقامی نظره آلاراق ظاهیرده امتچیلیک دؤنونا بورونمگه چالیشاراق چکیجین (چکش) بیرینی نالا و بیرینی قازیغا (میخا) وورماغا چالیشمیش، اوخویوروق:

"... اينك منويات همان دين مبين جاري‌ست و از آن رو چل سال است كه ملت زبالة افكار چركين را روبيده و به مزبلة دل و دماغ خودشان بازريخته است. امروز مانند هزارسال گذشته ‏حكومت با اسلام است كه جائي براي تفوق از حيث خون و عرق و زبان در آن نيست و زير بيرقي بري و عاري از شعائر ننگين قوم‌ستائي و قوميت‌ستيزي و باستان‌گرائي و زبان‌پرستي‌ زنده‌گي مي‌كنيم. پس بايد اين زرتشتي‌كيشان زرتشت‌ناشناس را ‏بر خر خودشان نشانيم كه مانند صد سال اخير بنالند و وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِم باخود بمويند.  ما در مقياس ملي و به‌مثابة يك ايراني و در مقابله با اجانب كركري‌خوان ملي‌گرائيم و تمام هموم و ‏مساعي‌مان مبتني و مستقر بر استعلاء ايران است. اما در اين ايران همة اقوام به اعتبار زبان و قوميت ‏برابر و ايراني‌اند. امتياز ديگر همة اقوام ايراني اسلاميتشان است كه ما را به ميثاقي عظيم و حكيم به ‏يكديگر گره زده است.

.... اینک که بعد از ۴۰ سال دوباره با رویش تخم و ترکه های لافه بافان مواجه مي‌شويم، فقط مي‌خنديم و حسرت ‏مي‌خوريم كه چرا در ايران همواره بايد دسته‌جاتي به‌جاي تعالي و ترقي و به‌جاي آن‌كه در عصر آوار ‏آگاهي پشتي بر پارسايان گامي بر آينده برافكنند؛ الا كه بايد كرم‌آسا در لايه‌هاي غوائط فكري ‏بلولند و هر از گاهي زار بمويند و ببويند.   مگر نمي‌دانند كه عاقبت همان خيال‌بافان پان تورانيسم كه نام قوم كهن كُرد را بر پاية بافه‌هاي ‏«احتمالوژي» زبانشناسانة بنياد زبان تركي آواز «كورت كورت» پاي نهاده بر روي برف معني مي‌كردند و ‏در حداكثر نرمش «ترك‌هاي كوهي» مي‌خواندند و القاء مي‌كردند، امروز 35 سال است كه با همة ‏جبه‌خانه‌هاي اسرائيل‌آرا و امريكابارايشان نمي‌توانند مشعل آن كينه‌ها را فرو خواباناند. همان مدعيان ‏ايجاد تركستاني از دريا تا دريا كه تا ديروز به جوانان دانشجوي آذربايجاني با ارائة گواهي «تورك ‏اصل‌لي‌ليك» نيم‌بهاي هزينة‌ تحصيل را مي‌بخشيدند؛ ديگر ديريست به اين بلوغ رسيده‌اند كه نبايد با ‏يال و كوپال قوميت‌ها درآويخت، چه آن مشعله ريش و سبلت برافروزنده را مي‌گيرد"[14].‏

 

اوسته گؤروندوگو کیمی، اصغر فردی ایرانیت و ایسلامیت نقابی نین آلتیندا ظاهیرده ایرانشهریلره هجوم ائدر گؤرونسه ده، ایران ممالیکی محروسه سینده ملیتلر و حقوق برابرلیگی مسئله سینده باریشماز بیر فارس تمامیتچی سی و دوشمن کیمی چیخیش ائتمگه و اؤز خوشخدمتلیگینی فارسلیغا یانسیتماغا چالیشار. اصغر فردی "ایرانیت" مسئله سینده محمود افشار یزدی سایاغی فارس جرایدی و مسئوللارینا دا سفاریشلر ائتمگه و ائتنیک مسئله لری سیاسی –اصلاحا- زکاوت ایله یولونا قویماغی (اوخو: باسدیرماغای) اونلارا سفاریش ائدر، اوخویوروق:

 

"آقايان قلم‌زن روزنامجات ـ كه گرفتار جوش اين‌همه شعور ملي و اسير تزاحم استعدادهاي علوم تاريخ و ‏جامعه‌شناسي و زبان‌شناسي و قوم‌شناسي و .... به‌يكجايند بايد ـ ازين واقعه مطلبي كاوند و در دست كنند ‏كه با اين مردم و خاصه تبريزيان تيزي نبايد. هشدار كه اگر هنگام داوري دربارة شئون اين مردم در ‏منتهاي دقت و ظرافت و حرمت رفتار نكنند، معاذالله دود حماقت خيره‌سراني معلول از طيرة خِرَد به ‏چشم ملك و ملت مي‌رود. اين نوقلمان بايد كمي تاريخ صدسال اخير ايران را مرور كنند و آنگاه ‏بياموزند كه در طي يك‌صد سال چند جنبش فقط از تبريز برخاسته است. ‏...

امروزه گه‌گاه شاهديم كه برخي تشكل‌هاي رسمي سياسي از بيم بروز ناهنجاري‌هاي قومي به‌جاي ‏ظرافت‌انديشي و عبرت‌جوئي از تاريخ و خواص اين ملت، به نسخه‌هاي خطرناكي متوسل مي‌شوند.  دامن آلودة بي‌دينان بيماردلي چند را باد مي‌كنند و به‌جان نسل نو مي افكنند. مقابله با ‏مشتي ياوه‌گوي تركي‌جو، پروراندن مشتي ديگر ياوه‌گوي باستان‌پو نيست. ‏

امروز به‌جاي تمهيد و تدبير هوشمندانه، بيماراني مبتلا به تفلسف جاهلانه را مانند بوزينه‌گاني بر بالاي ‏كرسي‌هاي خطابه در اين مجلس و آن دانشگاه و سمينار مي‌نشانند تا آن كژانديشان بدپيشينة تر دامن ‏عقده‌هاي خانداني‌ را بالا آورند و از ايرانيت بلافند و با نشان مليت و ايرانگرائي يافه بافند و چاقوكشاني فراگرد خود ‏اين سوي و آن‌سوي كشند. ‏

آذربايجان همچنان‌كه طي اين سلسله مقامه‌ها ديديم بزرگان اين گرايه را زاده و داده و ديده و به تماشاي ‏عاقبتشان هم لميده است، تا چه رسد گربه‌رقصاني‌هاي مرد صدرنگي كه روزي طرفدار اشرف دهقاني بود و ديگر ‏روز در كليسائي پاي صحبت هگليست‌ها پرت و پلاهائي را شنوده و نوشته‌هايشان را با زباني الكن و قلمي گنگ و ‏لنگ بلغور و استفراغ مي‌كند و در اين قحط الرجال خود را فكوري مي‌پندارد. باري اين بازيگر مارگيران بايد بداند كه مردان ميادين تفكر و دانائي بر اين زميت چركين پاي نمي‌الايند، اما ناچار در خلواتشان هم زوزه‌هاي اين انگلان به گوش و هوششان مي‌خلد. او كه ميدان را با مشاهدة چند فوق‌ليسانس سرعشرخوان و دكتر ابجدندان خالي ديده و بر جهالت همه در نوشتن فارسي پوزخند مي‌زند و دوره‌گيران رقصندة كوتاه‌‌بالاي ‏نوباوه از سر آلفته‌گي به تحقير‌ مذلت‌پذيرانه كف و سوتش مي‌زنند؛ باري خود بنشيند و صفحه‌اي از ‏خزعبلاتش را فراروي خود بنشاند آن‌گاه اگر نيم‌بصيرتي تبريزي ربوده باشد خواهد فهميد كه خود ناخوانده ملائي بيش نيست و به‌قدر منشي و ميرزائي هم با فارسي آشنائي ندارد. او ننگ و عار جامعة فضلي تبريز ديروز و مكتب تبريز است. ‏دردا و دريغا كه در پس برگريز رجال و در اين بردالعجوز دانائي اين جاهل شومن كتف خود را به دامان آن رجال مفضال تبريز پينه زده است. ‏

بله! تبريز من؛ آن تبريز كه ما در دامان رجالش باليده‌ايم امروزه از زادن و پروردن امثال رجال پيشين سترون ‏است و دليلش را نيز مي‌دانيم. طبيعي‌ست كه امروز بوزينه‌اي از بني‌اصفر بر منبر سيدحسن تقي‌زاده و حسن قاضي ‏طباطبائي و خيام‌پور برقصد و دم بچرخاند. ني‌سواراني‌ نيز از پاي منبرش هورا و هوار كشند و هلهلة اوستاد ‏اوستادا! آرند. اما ما باليده‌گان رحلة تدريسات اجلة رجال ديروز تبريز هم دربارة خود ‏و هم دربارة اين مدعيكان شهادت مي‌دهيم كه سر موي زائد آن رجال هم نمي‌دانيم و با اين اعتراف به ‏جهل بايد پاي به دامن قباي كوتاه خود بركشيم و بنشينيم. اگر هم هوس رقص در ميدان خرس‌گردانان ‏داريم باري حساب خود را با آن رجال معظم در نياميزيم. اين ياوه‌باف اكاذيب‌لاف را چه مايه كه خود را رحلة تدريس مستنبط غروي ديده بخواند؟ اگر به دماغ اين بندة شرمنده باد قباي مستنبط و بوي منظومة ملاهادي مي‌خورد چرا ره‌پوي اشرف دهقاني مي‌شد؟ اي‌كاش مواجهه‌اي رخ مي‌داد و دو سه ‏سؤال از مطالع ابيات منظومة اسرار مي‌پرسديم كه باري خود بداند كه اين ميدان ديگر ياوه‌هاي تازه‌مُد «‏دولت پژوهي» و اقسام اباطيل و خزعبلات مستحقر و پيش‌پا مانده نيست كه با خرد كردنش گرد هم نشينند و با ‏راندن جملات صد من غاز به‌يكديگر مفاخره كنند. او ديده است كه مردي جز به خواندن علوم قديمه ‏و متون متبركه برنيامده و كامي نجسته، اينك در آمده و خود را به رحله‌هاي علوم راستين پيوند مي‌زند ‏و نمي‌داند كه گرچه زمانه خالي از حجت است و ديگر آن دور نيست كه در هر محله‌اي از شهر رجلي ‏عبابردوش و سكة تبريزي بر سر بي‌ادعا شبانروزش با خواندن امهات متون طي شود، اما باز هنوز صف‌النعال‌نشينان آن مردان هنوز هستند كه ‏دست اين محتالان را چون اقبال و ادبارشان بر لوح آجري بخوانند و بابت اكاذيبشان تفو بر رویشان افكنند.

در پايان نصيحتم به بازيگران بيكار و بيعار و سياست‌ورزان كارناآشناي اين است كه بگذارند اقوام با ‏يكديگر در كمال وفاق و مهرباني زندگي كنند و چوب بر لانة زنبوران دراز نكنند آرامش‌ و امنيت‌ ‏مثال آوردني اين ملك را بر هم نزنند. شاخ و شانة ايران امروزه با گردنكشان جهان گلاويز است و اين ‏خيره‌سران درد و دغدغه‌اي پوچ در داخل نيافرينند"[15]. ‏

 

اوسته اصغر فردی نین فارس محفللرینه ائتدیگی سفاریشلری محمود افشار یزدی نین باشدا رضاخ اولماقلا فارس محفللرینه ائتدیگی سفاریشلر ایله توتوشدوردوقدا و مقایسه ائتدیکده محمود افشار یزدی نین سفاریشلری آذربایجان ملی مسئله سینی فارسلیق پالازی آلتیندا باسیرماغا خدمت ائدرکن[16]، اصغر فردی نین یازدیقلاری جومله لر یامان و یاووز ماهیتلی ایفاده لر اولاراق عوامفریبلیک مقصدی داشییار.

 

ایشیق سؤنمز، 20.04.2021

 


 

[1]           اصغر فردیف، مظلوميت غيرالنهاية دانايان و برآمد ادنايان آذربايجاني، كشف غطاء 3

www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=1382236981835669&id=100001481423282

[2]           اصغر فردی، باخ اورادا.

[3]           اصغر فردی، برآمد ادنايان آذربايجاني (فصل يازدهم)،كشف غطاء 1: www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=1379860475406653&id=100001481423282

[4]           اصغر فردی، باخ اورادا.

[5]           اصغر فردی، باخ اورادا.

[6]           اصغر فردی، باخ اورادا.

[7]           اصغر فردی، باخ اورادا.

[8]           بنیاد مطالعات ایران، تقی زاده 3 زندگی در یک عمر: www.fis-iran.org/fa/irannameh/volxxi/seyyed-taqizadeh-lifetime

[9]           محمود افشار یزدی، آینده (مجله)، جلد دوم، تهران، چاپ دوم 1351، صحیفه 566 – 569

[10]          اصغر فردی، باخ اورادا.

[11]          اصغر فردی، برآمد ادنايان آذربايجاني (فصل يازدهم)،كشف غطاء 2: www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=1380979928628041&id=100001481423282

[12]          اصغر فردی، باخ اورادا.

[13]          اصغر فردی، مظلوميت غيرالنهاية دانايان و برآمد ادنايان آذربايجاني، انابة تركان مماشي با شووينسم جهودي پان آرينيسم:
www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=1384511584941542&id=100001481423282

[14]          اصغر فردی، باخ اورادا.

[15]          اصغر فردی، باخ اورادا.

[16]          محمود افشار یزدی، آینده (مجله) جلد دوم، چاپ دوم 1351، صحیفه 924.